تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, | 7:24 بعد از ظهر | نويسنده : mohammad

این سرشت ادم هاست .....

اختیار بدی نابودت کنند، اما اعتماد کنی که این کار را نمیکنند ....!!

                                                       خیلی تلخ و جان فرساست


برچسب‌ها:
تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, | 2:8 بعد از ظهر | نويسنده : mohammad

مواد لازم :

 

    تخم مرغ ---------------------- دو عدد

 

    شیر -------------------------- دو عدد

 

    کره آب شده و نمک و فلفل به اندازه دلخواه

 

طرز تهیه :

    تخم مرغ ها را در ظرفی شکسته هم می زنیم تا کف کند سپس نمک و فلفل و شیر را به تخم مرغها اضافه کرده هم می زنیم تابه را روی حرارت آتش قرار می دهیم کره را داخل تابه ریخته داغ که شد مایه را در تابه می ریزیم املت بعد از چند دقیقه آماده می شود و با چنگال می توانیم املت را لوله کنیم و در دیس قرار دهیم . خندهزبان درازی


برچسب‌ها:
تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, | 1:56 بعد از ظهر | نويسنده : mohammad

مواد لازم

گوشت گوسفندي با استخوان نيم كيلوگرم
برنج يك كيلوگرم
كشمش در صورت تمايل يك پيمانه
پياز سرخ‌شده دو عدد
هويج خلال‌ و پخته شده يك پيمانه
خلال پرتقال پخته شده نصف پيمانه
خلال بادام و پسته نصف پيمانه
دارچين يك قاشق غذاخوري
نمك، فلفل، زردچوبه و روغن به ميزان لازم

پلو افغانی

پلو افغانی

طرز تهيه

برنج را خيس كرده و آبكش مي‌‌كنيم سپس خلال هويج، پرتقال، پسته و بادام را با هم مخلوط مي‌‌كنيم. گوشت را با نمك و زردچوبه مي‌‌پزيم بعد به همراه پياز سرخ شده، دارچين و فلفل به مواد بالا اضافه مي‌‌كنيم. برنج آبكش شده را در قابلمه ريخته لابه‌لاي آن از مواد گوشت قرار مي‌‌دهيم و روي آن روغن ريخته و دم مي‌‌كنيم.

نكته : اين برنج كمي شيرين است و اگر دوست داشته باشيد مي‌‌توانيد يك پيمانه كشمش پلويي را هم تفت داده و روي برنج با زعفران تزئين كنيد.


برچسب‌ها:
تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, | 1:21 بعد از ظهر | نويسنده : mohammad




مرا که میشناسی! خودمم...


کسی شبیه هیچ کس...!!


کمی که لابه لای نوشته هایم بگردی پیدایم میکنی


مهربان ...صبور...کمی هم بهانه گیر


اگر نوشته هایم را بیابی منم همان حوالی ام

 

 

 


برچسب‌ها:
تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, | 1:13 بعد از ظهر | نويسنده : mohammad

"منی" که کنارش "تو" نباشد

"تومنی" نمیارزد

 

 

 


برچسب‌ها:
تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, | 1:11 بعد از ظهر | نويسنده : mohammad

yy

 

اینجا صدای پا زیاد میشنوم…

امــــــــــــــــــــــا هیچکدام تو نیستی…!

دلم خوش کرده خودش را به اینکه شاید پا برهنه بیایی …


برچسب‌ها:
تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, | 1:6 بعد از ظهر | نويسنده : mohammad

 

این شعــرها

عوارض ِجانبـــــی ِ نَبـــود ِ توســت     

به دل نگیـــر

فقــط مــــرا ،

ذرّه ذرّه میـــمیراند ...


برچسب‌ها:
تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, | 12:16 قبل از ظهر | نويسنده : mohammad

 

 

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد!
شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند، از زن قضیه را پرسید. زن گفت: ”این مرد همسر من و پدر این دختر است. او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند.

 

از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است. وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم. ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم!؟“

شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید: ”این مرد اگر شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید!؟”

دخترک با خنده گفت: ”من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند”
زن نیز گفت: ”من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند و با نفوذ باشد و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد. نه مثل این پیرمرد فرتوت و از کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای ما درآمد بیاورد!؟ به راستی این مرد کدام از این شرایط را دارد تا مایه افتخار ما شود؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم!؟”

شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت: ”آهای پیرمرد خسته و افسرده! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر بودم، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند!”
پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا خیره شد و با صدایی آکنده از بغض گفت: ”اگر این حرف را بزنم دلشان می شکند و ناراحت می شوند! مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم!”
پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد.
شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت: ”آنچه باید به آن افتخار کنید همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند.“


برچسب‌ها:
تاريخ : سه شنبه 17 تير 1393برچسب:, | 12:11 قبل از ظهر | نويسنده : mohammad

بغض یعنی:

صدای اذان

خونه سوت و کور

خاطره های پر هیاهو و سفره های خالی از حضور پدر و مادر...

بعضی چیزها فقط یکبار تکرار میشن،قدرشو بدونیم!


برچسب‌ها:
تاريخ : دو شنبه 16 تير 1393برچسب:, | 2:34 بعد از ظهر | نويسنده : mohammad

 

گریه نکن پدر ......

همین " نان حلال " که در دست داری ........

می ارزد به تمام سفره های رنگین حرامی که بعضی ها دارند ......

این روزها نان حلال در آوردن عرضه میخواهد .....

که تو داری پدرم .......

دستت را میبوسم که نان حلال بر سر سفره ی با برکتت دیدم .....



برچسب‌ها: